اَبْـ ـریــشَــمْـــ



این روزاى آخرى، تنها وقتى که براى خودم پیدا مى کنم در مسیر رفت و برگشت از خونه است.

خیلى دوست دارم که بیشتر از این روزام بنویسم، ولى انگار اون اراده اى که به صورت فرمان از مغزم مى ره به دستام، وسط راه مى خوره به قلبم و قلبم مى بینه نه این واقعیت این روزاى من نیست. واقعیت الان نه که بگم تلخ باشه، نه، فقط خیلى خیلى متفاوته. 

از شدت خاص بودن این روزا پناه مى برم به خنده و مسخره بازى که البته واقعا هم مسکن خوبیه. به جاى راه معمولى، از تو نهار خورى مى رم تا بیشتر فکر و خیال کنم، براى یه چایى ریختن که مى رم، با میل لیوانم رو مى شورم و فکر و خیال مى کنم.

دوست ندارم خیالامو بگم، ولى دوست دارم یادم بمونه، خیال بافیتم رو دوست دارم، اونا خیلى به منِ امروزى حال خوب مى دن.

پ.ن: فردا آخرین جلسه ى منطق فلسفه رو با محسن بهادر داریم. تنها خواستم اینه که: ما رو دور ننداز

پ.ن٢: البته من خیلى به ٢لتى که ترنج قراره تشکیل بده و حسین خاکسار ها و محسن بهادر ها رو بیاره سر کار دل خوش کردم.♥️

پ.ن٣: به قول مریم: مگه شهید بهشتیه

خدایا، این شادیاى دم آخرى، این روزاى پر استرس، این صبح بیدار شدناى زود، این خستگیا، این حالاى عجیب غریب، این تموم شدن ١٢سال تحصیلى(و شروعى بدون محسن بهادر ها و حسین خاکسار هارو) با یه شادیه خوب به نتیجه ى خوب برسون♥️

 


فرمودند: شما دست و پا بزنید و به جواب برسید ☺️

خواستم بگم: چشم آقاى خاکسار

اما، هنوز چیزى نگفتم:/

چرا؟

چون اینقدر مدرسه عجیب غریب رفتار مى کنه که آدم جرئت نمى کنه سوال ساده بپرسه، دیگه کافیه از یه ایموجى هم استفاده کنى:////

حالا انگار یه ایموجى چیکار مى کنه

 

پ.ن: اى کاش مى فهمیدن با اینکاراشون فقط حساسیت بیشتر مى شه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی آنا لیا دانش آموزان نیاز های ویژه آموزشی فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی مرکز تربیت معلم شهید رجایی پنج شنبه 24 آذر 1384 ساعت 17:30 عاشق شدم تا همیشه kavoshgarrooz پرسش مهر 99-98 پایان نامه های ارشد baghesepiidar